هنگام فکر کردن و نوشتن در مورد این بخش تردید داشتم. کمی میترسیدم که به عنوان... چاپلوسی، سپس سخنرانی، و سپس... چیز دیگری تعبیر شود. دنیای سرگرمی و اجراهای ما اکنون بسیار پیچیدهتر از قبل است.
اما، چرا من یک زندگینامه مینویسم؟
به دلایل زیادی، که مهمترین آنها این است که میخواهم گذشته را گرامی بدارم، برخی از خاطرات گرانبها را حفظ کنم (برای خودم، جرات نمیکنم بگویم برای نسلهای آینده). من آنها را نگه میدارم و به کلماتی لطیف و گرانبها تبدیل میکنم.
هنرمند نام سا دسامبر
عکس: سند
برای ابراز عشق و قدردانی به اجدادمان.
برای اینکه به خودم یادآوری کنم.
برای یافتن راههایی برای بهبود
شغل
افتخار میکنم که با آنها روی یک صحنه ایستادهام، با آنها صحبت کردهام، سرزنششان کردهام، صادقانه به من آموختهاند، جوهره وجودشان را دیدهام و خودم هنگام تماشای عمل و کارشان یاد گرفتهام.
من خوششانس بودم که تحصیلات نسبتاً رسمی داشتم و با مدرک بازیگری فارغالتحصیل شدم. این یعنی در مورد تغییر شکل خودم و چالشهای شخصیت کاملاً مطمئن هستم. اما به راحتی کتابها و اسناد خشک را فراموش میکنم و نسبت به درسهای واضح و جالبی که جلوی چشمانم قرار میگیرد بسیار حساس هستم.
من همیشه دسامبر نگوآی نام سا را به یاد دارم.
من زمانی به گروه کیم کونگ پیوستم که مادربزرگم ضعیف شده بود و تقریباً از اجرا کنارهگیری کرده بود. خوششانس بودم که مادربزرگم به عنوان مهمان ویژه در جشن رسیدن اجرای لادوریان به ۱۰۰۰ اجرا، دوباره دعوت شد.
متاسفم که در دهه ۱۹۸۰، خیلی جوان بودم، میفهمیدم، اما آنقدر عمیق نبودم که بدانم چگونه «طلا و یشم را حفظ کنم». باید آن آدمها را بیشتر یاد میگرفتم و دوستشان میداشتم، قبل از اینکه این دنیا را ترک کنند، دنیایی که در آن زندگیای پر از صدها سرنوشت مختلف را گذرانده بودند. آنها ابریشم کرم ابریشم را تمام کرده بودند، خیلی خسته بودند و پس از زیبا کردن و شاد کردن زندگی ناپدید میشدند.
مادربزرگ روی صحنه رفت. من به مادربزرگ، که هنرمند پیشکسوت گروه تان مین تان نگا بود، خیره شدم. با تحسین و کنجکاوی خیره شده بودم. مادربزرگ شاهد دورهای از نمایشهای پرشور و نمایشهای زیبای کای لونگ بود.
خانم نام سا دک در نمایش «دوآن تویت» نقش مادر شوهر را بازی میکند.
عکس: سند
آن سال، مادربزرگ نام سا دک ۸۲ ساله، لاغر و کوچک بود. او ضعیف راه میرفت، قدمهای کوچکی برمیداشت، گاهی اوقات مثل برگی که میخواهد از شاخه بیفتد میلرزید. او دیگر نمیتوانست خودش آرایش کند و به کسی نیاز داشت که این کار را برایش انجام دهد. اما به طرز عجیبی، در آن زمان من مأمور شدم تا به او کمک کنم تا آن صحنه را به یاد بیاورد. کنارش ایستادم و زمزمه کردم: «مادربزرگ، وقتی احساس کردی که شانهات را نوازش میکنم، بیا بیرون.»
نگوای از میان جمعیت بیرون آمد، صحنه با هیجان از نگوای استقبال کرد. نگوای ۱۸۰ درجه تغییر کرد، واقعاً "به خنکی آب". صدای نگوای واضح و پرطنین بود. یک زن شورای روستا ثروتمند، متکبر، ظالم و منحصر به فرد ظاهر شد. نگوای آنقدر خوب اجرا کرد که مانند یک "خدا" بود. نگوای با هاله ای درخشان در اوج بود. موهایش نقره ای و چهره اش به طرز عجیبی باهوش بود. نگوای تماشاگران "ضعیف القلب" را مجذوب خود کرد.
نگوآی نام سا دک - خانم هوی دونگ، در کنار نگوآی بای نام - خانم تو، به زیبایی یک زوج خیر و شر بینظیر در زندگی روزمره هستند. یکی ملایم، بیش از حد صبور، مهربان... تبدیل به یک شخصیت کلاسیک میشود و دیگری به طرز زیرکانهای بیرحم است و همچنین به یک شخصیت کلاسیک منحصر به فرد تبدیل میشود. من مجذوب تماشای اجرای نگوآی بودم. البته، آن تصویر باشکوه نیز مرا متقاعد کرد. اما چیزی که بیش از همه تحسین میکنم، دقت و وسواس نگوآی تا حد کمالگرایی است که با چشمان خودم دیدم.
مادربزرگ پرسید: «کی رژ لب داره، میشه منم رژ لب داشته باشم؟»
بچهها با بیتفاوتی به مادربزرگ رژ لب دادند، احتمالاً با خودشان فکر میکردند: «مادربزرگ پیر شده، چرا به رژ لب نیاز دارد؟»
مادربزرگ رژ لب را برداشت و آن را به کف دستش مالید و یک لکه قرمز روی آن باقی گذاشت. اوه، پس مادربزرگ آن را به لبهایش نزده بود، او از آن برای سوزاندن دستش در صحنهای که بهطور تصادفی دستش را در لگن آب داغی که خانم دیو آورده بود، قرار داد، استفاده کرد. او به یک سوختگی سبک نیاز داشت تا نشان دهد که خانم دیو ناخواسته به پیرزن آسیب رسانده است. اگر او یک هنرمند جوان بود، فقط اجرای فیزیکی و بالا و پایین پریدن و جیغ زدن کافی بود. صحنه آنقدر بزرگ بود که چه کسی اهمیت میداد شخصیت چگونه میسوزد.
اما این همه ماجرا نبود، مادربزرگ دوباره پرسید: «بچهها، میشه یه کم از اون... وازلین بهم بدید؟» - اوه، وازلین.
مادربزرگ کمی وازلین برداشت و به آن مالید. علامت قرمز براق زیر نور ظاهر شد: «همینه، واقعاً باید همین باشه. باید قرمز و براق باشه. فقط اون موقع است که تماشاگر احساس تاسف خواهد کرد.»
- اما مخاطب چطور میتواند ببیند؟
- خدای من، تماشاگران خیلی تیزبین هستند، میتوانند آن را ببینند، پس چرا نمیتوانند؟ هر کاری که انجام میدهید، هر چقدر هم کوچک، باید مراقب باشید، بیاحتیاطی نکنید، اگر سوختگی وجود دارد، حتماً یک جای سوختگی وجود دارد. همه آن را نمیبینند، اما یک نفر قطعاً آن را خواهد دید.
بعد از مالیدن پماد، به صحنه برگشت و آن صحنه را ده بار از ده بار، آنقدر بیرحمانه و به طرز واضحی روان بازی کرد.
آنقدر روان و سرزنده که هر بار نگوآی ظاهر میشد، تقریباً همیشه تماشاگران آنجا ایستاده بودند و با صدای بلند فریاد میزدند، یا به سرعت صندلیهایشان را ترک میکردند و مستقیماً به سمت صحنه میدویدند... و فحش میدادند: «چه شیطانی، اینقدر شیطانی؟ تو خیلی شیطانی، کی میتونه تحملش کنه، همین الان برو پایین...».
با تماشای اجرای نگوآی نام سا دک، میتوانیم به وضوح تفاوت بین شرارت دو زن را ببینیم: خانم فان لوی (با بازی دوآن تویت ) و خانم هوی دونگ (با بازی لا دوریان ). این دو شرور نزدیک به یک قرن ردپای روشنی از خود به جا گذاشتند.
نه فقط آدم بد. نگوآی با مهارت به صدها نقش مختلف تبدیل شد. نقش آدم خوب، چشمها، لبها و موهای سفید نگوآی... مردم را به گریه میانداخت بدون اینکه نگوآی نیازی به گریه کردن داشته باشد.
نقش را بازی کن.
این شخصیت و منش، اندیشهورزی هنرمند است.
مستقیماً، بدون هیچ تعلیمی، بدون نیاز به حمل کتاب یا یادداشت، در من نفوذ کرد. ( ادامه دارد )
منبع: https://thanhnien.vn/cot-cach-than-nhap-cua-nguoi-nghe-si-185250916195347212.htm
نظر (0)